همه تا حوالی این شعر می آیند

ساخت وبلاگ

از همیشه        بیشتر شده ایانگار همه جا هستی در خوابدر رویاپشت پلک های منکافیست ببندم و محو شویماتماتمثل ابرهای بارانیروی سرزمینی ناشناخته ببارمثل نقشه ای که نمی دانمشهرها و دره هایش کجاسترودخانه هایشاز دل کدام قنات می جوشند همشهری هایش لحجه ی باران را بلدندکوه های بلند و مغروری کهمی دانمسرشان را بالا می گیرند و مرا کوچکمثل کوچه های گمشده ای که نمی دانند اسمشان رامن اینجا را نمی شناسمانقدر غریبه ام که گنجشک هایش نمی نشینند روی لب های پنجره امبا من حرف بزنمن از گذشته می ایمو زبان فردا رانمی دانمزبان عشق را زبان پرنده های مهاجر را من از همیشه تنهاتر شده امدر خط مرزی عشق و رویا جرات قدم گذاشتن ندارمعقب می کشمعقب تمام عقربه ها راکه نگذرند از منخوابم کن و بگذار تنهاییم را قسمت کنمبا مرگ. همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:14

دلتنگی می نوشم        لیوان لیوان  حوصله ی شعر هم سر رفته  در دل سطرها  ضمیری مستتر من  و کلمه ها  و این اتاق را به بازی گرفته  این فعل های « نیست» « است» نمی شود  ای کاش های من ... اگر  دارم با خودم حرف می زنم ؟ یا لیوانی که مست؟  هنوز  چراغ شعر روش همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:15

چشم که می بندم  تاریکی اضافه می شود به شعرم  این جا  سیاه چالی  که کلمه ها به جان هم افتادند  من  جنازه اشان را بر می دارم  از روی زمین  می بینی  ترس هم تصویری دارد  که من  از نشان دادنش می ترسم  بگویم  از تاریکی می ترسم  از این که وقتی برسم  به تو  همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:15

دردهای ما را حل نمی کند دریا بلاتکلیف مثل قایقی که نرسیدن را به رسیدن  مثل قطب نمایی که ما را به دور خود غبار سال ها  نشسته روی پیراهن شعر نمی رود  لکه ی ننگی که دامن ادم برفی ها را  جایی یرای دفاع نگذاشتند تورها  تهمت را         حرف به حرف می کشند  همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:15

دست های مرگ      الوده به خون پدر بزرگ     پدر  خودکار را می گیرم         از دست شعر امضای این همه کلمه       پای این همه برگ  پنجره های زبان بسته        شاهد تنهایی  پرده را بکش       روی خواب های من  پدر  پدر بزرگ  درخت های گردو  کلاغ های بی خبر از همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 53 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:15

داد سرای شعر  به گور می برد روزنامه  راز های زن را  زنی که همه ی حواسش  به روسری  دستبند  و دلهره هاست  سرد خانه های گرم  انگشت اشاره  سوی مرگ  مرد  همه ی حواس و هوس هایش را نیاورده بود  دا همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : دادسرای, نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 21:16

آن قدر به خورد خودکار ها دادم 

عشق _ _ عشق 

که دیر به زبانم آمد 

دوستت دارم 

دیالوگی از فیلمی با زبان اصلی نیست 

کلاه نمی گذارم 

سر الف های خودم 

اسمی که پای پاورقی ها 

بر می گردد به تو 

نه این همه او 

همه تا حوالی این شعر می آیند...
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 21:16

باز کن  پنجره های بسته را که ببینند دیوارها  به ما تکیه داده اند  و ما .... مدادها  راوی خوبی نیستند  برای کشیدن این همه درد و خانه ای که پنج ثانیه مهلت داریم  تخلیه کنیم  خواب هایمان را  چهار  سه  دو رسید وقت ترک کردن خودمان  درد را از پاشنه در می آ همه تا حوالی این شعر می آیند...ادامه مطلب
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 21:16

سه 

دو 

خیابان خیابان خون 

از رگهای دختری 

که عروسکش را 

عروس 

شعله شعله غم 

دست پنجره های کور 

شعر هم حرف بزند 

زبانش را 

کلمه ها دفاع کنید 

از من 

سنگ هایم 

حتی خواب گنجشک ها را

پر 

خواب عروسک ها 

سنگین 

آن قدر که فردا هم سر بزنیم 

دست دختر ها 

تفنگ داده اند 

و سینه ی خوشبختی 

باران گلوله 

باید 

مثل پنجره ها 

خودم را به کوری بزنم 

بیافتم 

درست وسط خیابانی 

که جنازه جنازه .....

همه تا حوالی این شعر می آیند...
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 21:16

روشن کن 

این چراغ شکسته در من را 

این جنازه ی ماهی هاست؟ 

یا مرگ باور من ؟

تکه های قایقی است 

که نرفته برگرداند 

رویای مسافران را 

با این گذرنامه 

سفر کن به شعر 

با چمدانی پر از بر نگشتن بیا 

پلیس های ساحلی 

سرشان گرم ماهی ها ،

گرم تنهایی مسموم این دریا.....

مهم نیست 

دلیل خودسوزی چراغ ها 

آن قدر دور شدم 

از خودم 

که همه تا حوالی این شعر می آیند 

من 

موجی از دریا برداشتم 

یک دست خداحافظی 

همین .....

همه تا حوالی این شعر می آیند...
ما را در سایت همه تا حوالی این شعر می آیند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrahaddadi80 بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 21:16